بارانباران، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

زندگی قافیه باران است

ماو باران

سلام من مامان باران کوچولوئیم که حدودا ٢ ماه دیگه به دنیا میاد   میخوام از بار دفترچه خاطراتم کم کنم و تو این وبلاگ در مورد روزهائی که میگذرن با شما سهیم بشم از وقتی بارانم پا تو این دنیا گذاشته من دنیا رو یه جور دیگه ای میبینم نمیگم خوب یا بد ولی متفاوت از گذشته اگه وقت کردی روزای زندگیمونو یه ورقی بزن ...
17 خرداد 1390

درد و دل روزانه با باران

سلام مامان خوشگل من عاشقتم پس کی میای مامان و بابا برای دیدنت لحظه شماری میکنن عزیزم امروز پرده اتاق خوابتو زدیم خیلی خوشگله مطمئنم ببینی عاشقش میشی مامان بزرگت کلی زحمت کشیده مامان این روزا اصلا حال درستی نداره همش قاطیه راستی این همه تغییرات هورمونی برای چیه؟ خلاصه زندگی این روزا خیلی سخت شده و شما هم نمیدونم اون تو چیکار میکنی که آخ مامانو در میاری انگار داری وشگون میگیری یا گازم میگیری خلاصه اینجوریا دیگه خبرای دیگه رو بعدن میدم   ...
17 خرداد 1390

زندگی

بعضی اوقات فکر میکنم هنوز همون دختر کوچولوئیم که همه غصه زندگیش این بود که درسشو بخونه و اتاقشو تمیز کنه.   دلم برای روزائی که حتی وقتی میخواستیم بریم بیرون هم لازم نبود بدونم چی باید بپوشم تنگ شده. چرا هر چی بزرگ تر میشی با اینکه انرژیت کمتر میشه مسئولیتات بیشتر میشه؟ الان چه قد فکر تو مغزمه الان که بارانم داره میاد مسئولیتام بیشترم میشه. بعضی وقتا فکر میکنم اگه یه روز بمیرم کیه که به جای من به همه چی فکر کنه البته میدونم مامانم کاش دختر کوچولومو جوری بزرگ کنم که بدونه که تو هر شرایطی فقط باید از لحظه هاش لذت ببره   تو این جوری فکر نمیکنی؟ شاید منم بتونم و برام هنوز دیر ن...
17 خرداد 1390